هزار و شصت و شونزده
پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 11:49 AM :: نويسنده : احمد
تركه رستوران میزنه، رو درش می‌نویسه: وقت نهار و نماز تعطیل است
پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 11:47 AM :: نويسنده : احمد
یه روز تركه و لره داشتن با خدا صحبت می‌كردن. تركه میگه خدا .... من كِی آدم میشم؟ خدا میگه 500 سال دیگه. تركه میزنه زیر گریه. خدا میگه چرا گریه می‌كنی؟ میگه آخه تا اون روز من زنده نیستم. بعد لره میگه: خدا .... من كِی آدم میشم؟ یهو خدا میزنه زیر گریه. میگن چراگریه می‌كنی؟ میگه آخه تا اون روز من زنده نیستم!
پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 11:46 AM :: نويسنده : احمد
تركه تو قرعه‌كشی بانك ماكسیما برنده میشه. روزی كه می‌خواستن تحویلش بدن میگهاینو آبی كنین من فردا میام می‌برمش. میگن بابا این نقره‌ایه، بهترین رنگه، آبیش كنیم؟ میگه آره. من فقط آبی تحویل می‌گیرم. خلاصه فرداش میاد و ماشین رو آبی شده تحویلشمیدن. میگه به به. ببینید .... حالا شد مثل نیسان!
پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 11:44 AM :: نويسنده : احمد
تركه میشه رئیس فدراسیون شطرنج، دو تا قانون جدید میذاره: 1ـ اسب نمی‌تونه فیل رو بزنه 2ـ خر هم بازی !!
پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 11:41 AM :: نويسنده : احمد
... فارسه داشته رد می‌شده، می‌شنوه و میگه چیشده داداش؟ تركه میگه داشتیم با اتوبوس از اردبیل میومدیم. راننده می‌خواست از بین دو تا كامیون رد بشه. گفتم نمی‌تونی. گفت می‌تونم. گفتم نمی‌تونی. گفت اگه ردكردم میرینم تو دهنت‌ها! ما هم قبول كردیم. حالا كه فكر می‌كنم می‌بینم عجب دست فرمونی داشت!
پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, :: 11:39 AM :: نويسنده : احمد
تركه كنار دیوار نشسته بوده و داشته با چوب كبریت دندوناشو پاك می‌كرده و هی باخودش می‌گفته عجب دست فرمونی داشت... عجب دست فرمونی داشت...
چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 11:1 PM :: نويسنده : احمد
داشتم تلویزیون میدیدم بعد مادر بزرگم اومده کانال رو عوض کرده بعدش به من میگه داشتی میدیدی؟؟؟!!! پَـــ نَ پَـــ داشتم گرمش میکردم تا شما بیای ببینی!!!!
چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:پ ن پ جديد پ ن پ په نه په, :: 10:55 PM :: نويسنده : احمد
پ ن پ جدید تو مزرعه بودیم گوساله داشت شیرمیخورد از مامانش دوستم گفت دارهشیر میخوره؟ پ ن پ داره مامانش وباد میکنه مثل بادکنک بفرسته هوا
داشتم با لپ تاپم کار میکردم بابام اومد گفت کار داری با دستگاه؟ گفتم پ ن پ لپ تاپم داشت گریه میکرد گزاشتمش رو پام آرو بخوابه. گفتم حالا کار داریباهاش؟ گفت پ ن پ خواستم بگم صدای گریش اذیتم میکنه فکر کنم گرسنشه یه چیزی بده آروم بشه!!!
چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:پ ن پ جديد, :: 6:3 PM :: نويسنده : احمد
رفتم داروخونه میگم آقا یه باد بدید میگه باند زخم؟ پ ن پ باند هواپیما بده 2 تا کوچه اونورتریه هواپیما داره سقوط میکنه!!
چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 8:44 AM :: نويسنده : احمد
داشتم غذا میخوردم با خواهرم مگس اومد رو غذا گفت بزنم بره؟ پ ن پ براش خورشت بکش زشته مهمون حبیب خداست!!
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 1:42 PM :: نويسنده : احمد
............................ به يه بابايي ميگند : شنيدي رئيسِ بهشت زهرا رو گرفتند؟ ميگه نه! واسه چي؟ ميگند: آخه سئوالهاي شب اول قبر را لو داده ....................................................... دو تا دروغگو داشتن از كنار يك كوه رد مي شدن يكي به ديگريگفت : اون مورچه را ميبيتي كه بالاي اون كوهه ؟ اون يكي هم گفت كدوم يكي را مي گي؟ اون يكي را گه چشمش بازه يا اون يكي كه چشاش بسته است؟ ............................................
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 1:40 PM :: نويسنده : احمد
................................................. مهمان آهسته به پسر صاحبخانه: پسرجون شماها كي ناهار مي خورين؟ مامانم گفت هروقت شما رفتين ...................................................... بچه: بابا, هواپيماي به اين بزرگي رو چطور مي دزدند؟ پدر: اول صبرمي كنند بره بالا, كوچيك كه شد بعد مي دزدنش ......................................................
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 9:51 AM :: نويسنده : احمد


یه معتاده پیام گیر میخره پیامش رو اینطوری میذاره : با عرژ شلام ، هشتم ولی خشتم

 



 مرد : عزیزم : یک هدیه تولد سورپریز برات دارم . زن : چقدر عالی ، چی هست ؟ مرد : اسم تو رو روی ویروس جدیدی که طراحی کردم ، گذاشتم !!!!!!!!!!!!


معلم : بگو ببینم منابع زیر زمینی مهم ایران چیاست ؟ شاگرد : خانم اجازه ! پیاز ، سیب زمینی ، هویج ،شلغم !!!!!!!!!!



ادامه مطلب ...
سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 9:47 AM :: نويسنده : احمد

 راننده زن را چطور بشناسيم (طنز)

.

1) اگه ماشينش پنچر بشه کاپوت ماشين رو بالا ميزنه

و توي ماشينو نگاه ميکنه!


2) اگه راهنماي چپ رو بزنه و سمت راست بپيچه!


3) وقتي پشت سرش باشي و چراغ بزني يا بوق بزني

 توي آينه رو نگاه کنه تازه يادش مياد

 که روسريش رو بايد درست کنه!


4) وقتي که با سرعت 140 تا يه پيچ رو دور بزنه

(البته اين يکي در مورد خانوم ها صدق نميکنه)

 چون اونا بشتر از 14 تا نميرن!


5) وقتي که برن پمپ بنزين و بعد از زدن بنزين

 با همون شيلنگ داخل باک حرکت کنن برن!

 


آقايون لطفاْ اون لبخند رو از صورتتون پاک کنيد!!!!!!.....

.

 

28 شهريور 1391برچسب:, :: 8:28 AM :: نويسنده : احمد
یه روز به یه مرد یه اسب می دن که برای اولین بار اسب سواری کنه اون هم بدون زین خلاصه مرد سوار اسب میشه و اسب همینطور که یورتمه می ره مرد به طرف عقب سر می خوره تا اینکه پس از مدتی به انتهای اسب (دم اسب) می رسه.

28 شهريور 1391برچسب:, :: 8:28 AM :: نويسنده : احمد
 توهم
این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم می‌خورد که واقعیه:
دوستم تعریف می‌کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!
این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.
وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می‌ارم!
28 شهريور 1391برچسب:, :: 8:28 AM :: نويسنده : احمد

اسب

یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می‌خوند كه زنش یهو ماهی تابه رو می‌كوبه سرش.
مرده میگه: برا چی این كارو كردی؟
زنش جواب میده: به خاطر این زدمت كه تو جیب شلوارت یه تیكه كاغذ پیدا كردم كه توش اسم "جنى" نوشته شده بود ...

28 شهريور 1391برچسب:, :: 8:28 AM :: نويسنده : احمد

وکیل زرنگ

مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تاکنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
مسئول خیریه: آقای وکیل، ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید اکنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟

28 شهريور 1391برچسب:, :: 8:28 AM :: نويسنده : احمد

طنز کله‌پاچه
روزی مردی پسر کوچکش را به بازار فرستاد تا کله‌ی پخته‌ی گوسفند بخرد و به خانه بیاورد. کودک کله را خرید اما بوی خوش آن برای کودک گرسنه قابل تحمل نبود، پس به گوشه‌ای رفت و گوشت و مغز و چشم و زبان آن را خورد و بعد استخوان‌های آن را در نان پیچید و با خود به خانه آورد. وقتی پدر نان را گشود و با استخوان‌های سر گوسفند رو به رو شد به پسر گفت:

 

28 شهريور 1391برچسب:, :: 8:28 AM :: نويسنده : احمد

خوراک جگر
اولین باری که برای بچه ها خوراک جگر درست کردم هیچ وقت یادم نمی ره.
غذا رو کشیدم و بچه ها و شوهرم را برای خوردن شام صدا زدم. پسر کوچکم غذا را بو کرد و اخم هایش رفت توی هم.. دخترم هم با غذایش بازی بازی می کرد ولی حاضر نبود لب بزنه. به بچه ها گفتم:
"ممکنه بوی خوبی نده اما خیلی خوشمزه است، یه کوچولو امتحان کنید...اصلا می دونید اسم این غذا چیه؟ یه راهنمایی می کنم بهتون....باباتون گاهی منو به همین اسم صدا می زنه."
ناگهان چشمهای دخترم گشاد شد.. به برادرش سقلمه زد و گفت:
"نخور! نخور! تاپاله است!"
 

 

28 شهريور 1391برچسب:, :: 8:28 AM :: نويسنده : احمد

موضوع انشا: میكروفون، بلندگو
و ایضا تریبون را توصیف كنید!
ارژنگ حاتمی


ناهار آب گوشت داریم، مامانی با گوشكوب در حال كوبیدن نخود و لوبیا است، موضوع انشا رو به مامانی می گویم مامانی گوشكوب را نشانم می دهد و می گوید: كاربرد تریبون به مانند گوشكوب است با هر دو می توان له كرد، با گوشكوب نخود و لوبیا را و با میكروفون و تریبون شخصیت و حیثیت افراد را!

28 شهريور 1391برچسب:, :: 8:28 AM :: نويسنده : احمد

روزی، وقتی هیزم شكنی مشغول قطع كردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه كردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می كنی؟ هیزم شكن گفت كه تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت.
"آیا این تبر توست؟" هیزم شكن جواب داد: " نه" فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید كه آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شكن جواب داد : نه. فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟ جواب داد: آره.
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شكن خوشحال روانه خونه شد.

یه روز وقتی داشت با زنش كنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب.
هیزم شكن داشت گریه می كرد كه فرشته باز هم اومد و پرسید كه چرا گریه می كنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب. "

 فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟ هیزم شكن فریاد زد: آره!
فرشته عصبانی شد.

" تو تقلب كردی، این نامردیه "

28 شهريور 1391برچسب:, :: 8:28 AM :: نويسنده : احمد

دقت عمل

در اولین ساعت درس کلاس تشریح و کالبد شکافی‌ دانشکده پزشکی‌ یزد استاد به دانشجویان سال اول میگوید: به شما تبریک میگویم که در کنکور قبول شده و الان رسما دانشجوی پزشکی‌ هستید. ولی‌ برای فارغ التحصیل شدن و پزشک شدن هم باید "دقت عمل" داشته باشید و هم "رقت عمل".

28 شهريور 1391برچسب:, :: 8:28 AM :: نويسنده : احمد

نتیجه بازدید
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.
روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد. شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟

 

دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 4:36 PM :: نويسنده : احمد
سلام چرا نظر نمي دهيد؟ شما بايد نظر بدهيد تا روحيه آپديت كردن داشته باشيم البته نه نظراتي كه ميگه وبت قشنگه به منم سر بزن بابا به خدا از اين نظرات خسته شدم
27 شهريور 1391برچسب:, :: 4:38 PM :: نويسنده : احمد

امتحان شفاهی فیزیک در دانشگاه
استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و سئوال را مطرح میکند

شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟

دانشجو
ی بی تجربه فورا ً جواب میدهد...

بقیه در ادامه مطلب...

27 شهريور 1391برچسب:, :: 4:38 PM :: نويسنده : احمد
یارو میره تایلند ،میخواسته سوار اتوبوس بشه؛مامور اتوبوس بهش میگه:a ticket
یارو: چی چی؟
مامور اتوبوس دوباره:a ticket
یارو:من که نفهمیدم چی گفتی اما محض احتیاط مادرتو ... !!
مامور اتوبوس:هوی؛منو میگی؟؟ الان مادرتو....

شخص سومی از راه میرسه ومیگه:آقایون چرا دعوا میکنین؟خوبیت نداره مملکت غریبه !!! صلوات بفرستین
کل اتوبوس:اللهم صل علی محمد و آل محمد!!

:))))))))))))
27 شهريور 1391برچسب:, :: 4:38 PM :: نويسنده : احمد
یه روز عمه اینام همه خونمون بودن بعد سر سفره ی نهار بحث چاق و لاغر شدن بود...
بعد از نهار در حین جمع کردن میز عمم خم شد و یه تیکه ته دیگ سیب زمینی برداشت و گذاشت دهنش منم قیافه ی دکتر هارو به خودم گرفتم و خیلی شیک برگشتم گفتم :

عمه می دونستی تک خوری چاق می کنه؟

عمه ی منم خیلی شیک تر با دهن پرش برگشت گفت:

تو می دونستی گه خوری بیشتر چاق می کنه

27 شهريور 1391برچسب:, :: 4:38 PM :: نويسنده : احمد
آقا صبح رفتم پارکینگ بوگاتی رو ورداشتم ! داشم اومده میگه امروز من لازمش دارم تو لامبورگینی رو وردار!
گفتم خوب تو کارتو با اون فراری راه بنداز تا من این بی ام و رو بدم به دایی که بره تعمیرگاه باهاش پورشه رو بیاره؛
ماشینامون :O
داداشم :|
گفت کلافم کردی اصن اون کادیلاکرو میبرم؛
گفتم خواستی با آءودی برو اونم هست!!!
فهمیدین مایه داریم یا ادامه بدم ؟!!(:
27 شهريور 1391برچسب:, :: 4:38 PM :: نويسنده : احمد
امروز میخوام یه خورده تو زندگیم تغییر ایجاد کنم
.
.
.
.
.
بشینم رو تلوزیون و کاناپه رو تماشا کنم...
جدا میگم :>:>
27 شهريور 1391برچسب:, :: 4:38 PM :: نويسنده : احمد
بازم فصل ، فصلِ پاییز و موسم ترشی …
چیه ؟ چرا چپ چپ نگاه می کنید ؟ من مگه حرفی از روز دختر زدم ؟ والا …
27 شهريور 1391برچسب:, :: 4:38 PM :: نويسنده : احمد
هران قم ترافیک بوده..یکی از راننده ها به عابری میگه چی شده؟ طرف میگه احمدی نژادو گروگان گرفتن میگن یا 3 میلیارد پول میدین یا آتیشش میزنیم..راننده میگه خب تا حالا چقدر کمک شده؟ طرف میگه هرکی به وسع خودش..یک لیتر..دولیتر
دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 1:26 PM :: نويسنده : احمد

 قديما

....

خونه يه صفاي ديگه داشت .

...

يه شور و حال ديگه داشتيم .

....

صدايي مي يومد و مي رفت .

....

بين اون صداها ... بويي سرك مي كشيد و قايم مي شد !.

...

اوضاع مثل الان بي ريخت نبود .

...

كه هيشكي حتي حوصله زور زدن نداشته باشه .

...

يه گوز كه بابا می داد ... كلي مي خنديدم و ذوق مي زديم .

...

همه با هم دست مي زديم و مي گفتيم ... دوباره دوباره ... يه بار بويي نداره

 

دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:گوزیدن, جوک گوزیدن, :: 1:13 PM :: نويسنده : احمد

 بابا وقتي مي ديد با يه گوز ساده اينقدر خوشحال مي شيم ...

....

يه چند تا ديگه گوز ريز و درشت ديگه با ريتمهاي مختلف مي زد تو هوا !.

 

دم بابام گرم .. مرد خوبي بود ...

 

دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 1:3 PM :: نويسنده : احمد

 ز نیرو بود  گوز را پر صدا... زسستی کجی آید  چس بی صدا

                                          ...........

چنین گفت رستم به اسفندیار...همی گوز پیچت کنم از پای در بیای

                                          ...........

من از نا گوزیدنیها در مانده ام... گر کسی گوزد همی شرمنده ام!*

*دارای آرایه ی گوزش وسازش می باشد.

هر کی گفت این آرایه دلالت بر چی داره؟

 

 

یه روز یه سیاه پوسته می گوزه ، زنش تا دو روز کارشه که دوده پاک کنه

دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 12:40 AM :: نويسنده : احمد

  

ترکه قاشق قاشق ماست مي ريخته تو اب رودخونه بعد يه لره مياد ميگه چي کار مي کني ؟ ترکه ميگه دارم دوغ درست مي کنم لره بش ميگه همينه که ميگن خرين ديگه اخه اين همه دوغ رو کي ميتونه بخوره!!!

 

یه بار یه مغز راه می افته دنبال یه ترکه می گه بگو منو کم داری بگو

دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 12:37 AM :: نويسنده : احمد

  

 

میدونی آروغ چیه:

یه دسته گوز که راهشونو گم کردندJ

.....

می دونی فرق تو با گوز چیه؟

گوز از دل بیرون میره ولی تو از دلم بیرون نمیری

یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 11:34 PM :: نويسنده : احمد
دوستان از اين كه به اين سايت آمده ايد كمال تشكر را داريم لطفا براي مشاهده مطالب ابتدا در سايت عضو شويد نظرات را فراموش نكنيد!
یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 11:28 PM :: نويسنده : احمد
شعر های دو بیتی های حاجی پاشو چه وقت خوابه پاشو دیگه وقت حساب کتابه هو، نگو این کیه که آزار داره پاشو ببین کفن با هات کار داره ! چه هیکلی زدی به هم، آفرین چش نخوری، قد و برم آفرین بی‏خودی زور نزن دیگه تو مُردی چن ساعتی می‏شه که جون سپردی حالا دیگه وقت حساب کتابه داد نزنی مُرده ی زیری خوابه مُرده‏ی زیری آدمی خلافه تیزی باهاش دَفنه تو غلافه قاط بزنه تیزی رو وَر می‏داره می‏زنه و بابا تو در میاره یادت میاد چه روزگاری داشتی چه اسکناسا که روهم می‏ذاشتی؟ هی اسکناس می‏ذاشتی رو اسکناس اونم با پول رشوه و اختلاس می‏گفتی یک وعده غذا کافیه صرف غذا باعث علافیه ! می‏گفتی یک آدم با کیاست باید کُنه تو زندگی قناعت لباس ده سال پیشت تنت بود

ادامه مطلب ...
یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 11:28 PM :: نويسنده : احمد
شعر های دو بیتی های حاجی پاشو چه وقت خوابه پاشو دیگه وقت حساب کتابه هو، نگو این کیه که آزار داره پاشو ببین کفن با هات کار داره ! چه هیکلی زدی به هم، آفرین چش نخوری، قد و برم آفرین بی‏خودی زور نزن دیگه تو مُردی چن ساعتی می‏شه که جون سپردی حالا دیگه وقت حساب کتابه داد نزنی مُرده ی زیری خوابه مُرده‏ی زیری آدمی خلافه تیزی باهاش دَفنه تو غلافه قاط بزنه تیزی رو وَر می‏داره می‏زنه و بابا تو در میاره یادت میاد چه روزگاری داشتی چه اسکناسا که روهم می‏ذاشتی؟ هی اسکناس می‏ذاشتی رو اسکناس اونم با پول رشوه و اختلاس می‏گفتی یک وعده غذا کافیه صرف غذا باعث علافیه ! می‏گفتی یک آدم با کیاست باید کُنه تو زندگی قناعت لباس ده سال پیشت تنت بود

ادامه مطلب ...
یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 11:20 PM :: نويسنده : احمد
باباجون عزرائيل چطوري جون آدم روميگيره؟ هيچ كاري نداره, مياد دست آدم رو ميگيره ميبره مطب يكي از اين دكترها

ادامه مطلب ...
یک شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 10:14 AM :: نويسنده : احمد

گفتم_گفتا گفتم غم تو دارم گفتا چشت درآيد!

گفتم که ماه من شو گفتا دلم نخواهد!

گفتم خوشا هوايي کزباد صبح خيزد گفتا هواي گرميست!

اَه اَه! عرق درآمد!



ادامه مطلب ...
یک شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 12:10 AM :: نويسنده : احمد

تو بهشت زهرا دنبال قبر یکی می گشتیم. یه آدم خوشحال اومده داره با ما رو سنگ قبرا رو می خونه. بعد میگه دنبال قبر کسی می گردین؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ دستیار عزرائیلم اومدم ببینم کسی زودتر از موقع نمرده باشه

یک شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 9:10 AM :: نويسنده : احمد

یارو عکسمو دیده میگه:اااا دماغ خودته این؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ دماغ اجدادمه که بینی به بینی، نسل به نسل منتقل شده الان رسیده به من!!

یک شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 8:10 AM :: نويسنده : احمد

با دوستم رفتیم تو یه مغازه ی شلوغ که عسل طبیعی میفروشه؛ نوبت ما که میشه طرف میگه:شمام عسل میخواین!؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ دوتا زنبوریم اومدیم استخدام شیم

یک شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 8:10 AM :: نويسنده : احمد
لوبیا پلو و ماهی..فدات بشم الهی..من عاشق تو هستم.. تو قابلمه نشستم.. یه لنگه کفش تو دستم..منتظر تو هستما
یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 11:5 PM :: نويسنده : احمد
لوبیا پلو و ماهی..فدات بشم الهی..من عاشق تو هستم.. تو قابلمه نشستم.. یه لنگه کفش تو دستم..منتظر تو هستما
یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 6:26 PM :: نويسنده : احمد
بني آدم ابزار يك ديگرند / در اسگل كردن ز هم برترند چو عضوي به درد آورد روزگار دگر عضوها را خنده و هار هار ... شاعر معاصر
یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 3:49 PM :: نويسنده : احمد
مگس ميره بالا سر غضنفر.غضنفر بهش ميگه:بروجون مادرت الان واسه ما جک ميسازن.
پيوندها


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 26
بازدید ماه : 29
بازدید کل : 3756
تعداد مطالب : 503
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1