هزار و شصت و شونزده درباره وبلاگ به وبسايت سرگرمي خوش آمديد لطفا با کلیک بر روی 1+ ما را در گوگل محبوب کنید ! و براي مشاهده مطالب حتما در سايت عضو شويد توهم ![]() دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! اینطوری تعریف میکنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین سر در میارم! نظرات شما عزیزان: موضوعات
پيوندها
|
|||
![]() |