هزار و شصت و شونزده درباره وبلاگ به وبسايت سرگرمي خوش آمديد لطفا با کلیک بر روی 1+ ما را در گوگل محبوب کنید ! و براي مشاهده مطالب حتما در سايت عضو شويد 21 شهريور 1391برچسب:, :: 7:17 PM :: نويسنده : احمد
. ۱۹۸۵ لایک فیسبوک . تا حالا دقت کردین وقتی حالت خوبه و دوست داری جوک تعریف کنی هیچکس حالش رو به راه نیست ، ولی وقتی تو حالت گرفته است همه میخوان با نمک بازی دربیارن... . میگه دوستت دارم بی آنکه دلیلش رو بدوونم … . پاناسونیک پلوپز زده، اونم با سیستم عامل اندروید الان اینو به مادرت بگی میگه اینو کجای دلم بزارم ولی خوبه میتونی روش انگری بردز نصب کنی، بکشی بندزای توش، ته چین مرغ درست کنی!:)) . . بقیه در ادامه مطلب... 21 شهريور 1391برچسب:, :: 7:17 PM :: نويسنده : احمد
یک دانشجوی مهندسی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود. بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد. اما دختر خانوم عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد بعدم پسر رو تهدید کرد که اگه دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه ، به حراست میگه. روزها از پی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسره یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت : من هم تورو دوست دارم ، ببخشید که اگه اون روز رنجوندمت. اگه منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد. چهار سال آزگار گذشت و هردو فارغ التحصیل شدند. اما پسره دیگه طرف دختره نرفت!!! نتیجه اخلاقی این ماجرا : پسر های مهندس هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند!!! کپی از http://barenaghola20.blogfa.com/ 21 شهريور 1391برچسب:, :: 7:17 PM :: نويسنده : احمد
“بیرون عجب بادی میاد ، هوا خیلی خنک شده !” مقدمه چینی پدرها برای خاموش کردن کولر !!! . . . بعضی اوقات حسرت وجود یه آدمی مث خودمو تو زندگیم میخورم ! واقعا خوش به حالتون … . . . من نمیدونم این چه کاریه که همیشه میگن باید ازصفر شروع کنیم، من خودم یه بار از ۷۶ شروع کردم اتفاقا خیلی هم خوب جواب داد..! . . . دقت کردین وقتی کلوچه می خوریم یه چیزایی بالای لثه گیر می کنه که، با انگشت درش میاریم و می خوریم ، آخرشم انگشتمون رو نگاه می کنیم ؟ . . . سایر جملات خنده دار در ادامــــه مطلب 21 شهريور 1391برچسب:, :: 7:17 PM :: نويسنده : احمد
یکی از دوستام تعریف می کرد : “با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه ء ۵-۶ ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش. منم کرمم گرفت ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم. یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته.رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی. خلاصه حل شد.یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد.دوباره رفتم…سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن. اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره کردی… رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟ گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهل میمالیم میدیم بچه میخوره!!!خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم.خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟گف بله و یکی داد..رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین. الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین.خلاصه یه گاز خوردو من خوشحال اومدم سر جام . ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!!منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم! یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت…! بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم! کار همین شکلاته بود!شما درکم نمیکردین! خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی جوون! بیا بریم! نتیجه اخلاقی : وقتی دیگران درکتون نمی کنند ، یه کاری کنید درکتون کنند.!!! موضوعات
پيوندها
|
|||
![]() |